پادشاهی به درویشی گفت که مرا آن لحظه که تو را به درگاه حق، تجلّی و قرب باشد، یاد کن.
گفت که: «چون من در آن حضرت رسم و تابِ آفتاب آن جمال بر من زند، مرا از خود یاد نیاید؛ از تو چون یاد کنم؟! امّا چون حق تعالی بنده ای را گُزید و مستغرق خود گردانید، هر که دامن او را بگیرد و از او حاجت طلبد، بی آنک آن بزرگ، حق یاد کند و عرضه دهد، حق، آن را برآرد.»
قلمرو فکری:
پادشاهی به درویشی (در اینجا که کسی از جایگاه معنوی برخوردار است) گفت در زمانی که به عبادت می پردازی و به خدا نزدیک می شوی یادی از ما کن.
درویش گفت: «چون من به بارگاه ایزدی می رسم و نور زیبای خداوند بر من می تابد، من خودم را نیز از یاد می برم؛ چگونه به یاد تو باشم؟! اما هنگامی که خداوند بندهای را انتخاب کرد و غرق خود گردانید، هر کس به او متوسل شود و از او حاجتی بخواهد، بدون آن که بزرگ، به درگاه خدا یاد کند و حاجت را اظهار کند، خداوند آن حاجت و خواسته را برآورده می کند.»
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
درویش |
تهیدست و صوفی |
تجلی |
جلوه گری |
قرب |
نزدیکی |
حضرت |
بارگاه |
تاب |
تابش، فروغ |
جمال |
زیبایی، منظور خداوند |
زد |
تابید |
چون |
چگونه |
چون |
هنگامی که |
گزیدن |
انتخاب کردن |
مستغرق |
غرق شده |
عرضه دادن |
ارائه دادن |
برآوردن |
اجابت کردن |
||
مرا از خود یاد نیاید |
من خودم را نیز فراموش می کنم |
«را» در عبارت «تو را» ß «را»ی دارندگی و مالکیت
مرجع «او» ß بنده ای که مستغرق حق شده
قلمرو ادبی:
پادشاه، درویش ß تضاد
«چون» اول و «چون» دوم ß جناس
ز تو چون یاد کنم؟! ß پرسش انکاری
دامن کسی را گرفتن ß کنایه از متوسل شدن